توآ - ذاتما


توآ - ذاتما

« شکوه پیر هستی »

مُرداب

 

مُرداب

مُرد...آب

/در فراسوی اندیشه ها هنری نمایان می شود که دلهارا به خود مجذوب و انسان را مات ومبهوت وحیران می نماید .

انسان شکوه وجاودانه از سرای هستی است که در هستی اش عاشقانه به سوی معشوق سیر می نماید .

در جنگل سبز ستونهای برافراشته از جان ، دلشان در گرو خاک دستشان به نیایش وراز، به دورادور هم ، به گرداگرد هم، دوران تا دوران ، سر سبزشـان به اندیشه ی رشد روان با برفراشتگی وتوان ...

 گام به گام ، قدم می زنم ، گرداگردم شادمانی وطراوت ، زیبایی وزندگی ، جنبش وپیچش ، آوازها و ها و هو و هیاهو...فریاد بودن ! تمامی اینها را به گوش جان می شنوم و به چشم جان می بینم وحس می کنم خود را در خود می جویم و این همه احساس بودن را در خود می پویم ، رسیدن را به زیبایی احساس می کنم .در این زیبایی خلقت به مرداب !!! می رسم ، مرداب مرده  ، حس از تنش رفته ، تن در خفا خفته ،جانش سیاه ، قلبش کبود ، روح از تنش رفته در خاک مرده ی خود نیست شده با نیستی همراه شده در این میدانگاه نبرد اندیشه پیروز شده .

در سبزهای بر افراشته از توان سبزهای زنده وروئیده مردابی خفته ، مرداب در لابلای رویش در پای روییدن وتکامل در نبود اندیشه خفته است به نبود اندیشه مرده است مردگی در ذاتش خفته .

دنیای سرسبز و برافراشته ی کونگ فو در این وطن مردابی در آن پیدا شده ، مسئولیت ها مدیریت ها وبرنامه ریزیهایش ، در محیط و داخل این مرداب قرار گرفتن در باتلاق گل ولای فرو رفتن به عمق گل و به عمق تاریکی و سیاهی رفتن است نه بر فرش بودن نه بر عرش بودن در عمق گل ولای و سیاهی مدفون شدن است ،نه فریاد توان نه جوشش وخروش نه شنیده شدن نه دیدن نه حرکت وپیچش ومواجهای دوران در دوران .

محو شدن ،غرق شدن ،پوچ شدن و هیچ شدن تنها وتنها اینها را دیدن وشنیدن

مرداب در دل جنگل سر سبز گنداب شده ، ظلمت وتاریکی این مرداب مثال انسانهای راکد شده ،انسانهای مانده درپشت در توان که ایستاده و در جا مرده اند ، نه پویایی نه دانایی و نه تفکرو اندیشه ی پویا ،آنها در حرکت مرده اند و توان ونای حرکت ندارند ،نایشان به ناتوانی افتاده و ذهنشان به تلاطم وناهماهنگی و دشواری ، از هراس روئیدن مرده اند ،اینان واماندگان وجامانگان از جوشش وخروش افتاده از پا افتادگان در جاافتادگانند چه مرده هایی اند این واماندگان از حرکت جامانده ،ماندگان پشت در توان افتاده .

سرای هستی :

انسان شکوه وجاودانه از سرای هستی است که در هستی اش عاشقانه به سوی معشوق سیر می نماید ،ازسر تا پا سراسر جان می شود و در دریای عشق به شوق خواستن وتوانستن وشدن تشنه ی بی تاب می شود .

جان :

جان در جهان انسان عظمت وشکوه هستی است ،رهایی است این جاودانه ی نهفته ،دلداگی وجان جهان در نهان انسان جاودانگی است در جهان عاشق اندیشه ای پرشور نهفته است ،اندیشه ی جهان عاشق تجلی گاه وجان او جاودان است .

با نیرویی که در نهادمان به نهادینه گذاشته شده با دلی و سری پر شور وشوق رهسپار این هنر الهی (توآ) هنر خدایی می شویم تا به شکوه جان آمدن این وطن جهانی در جهان هستی و جهان وطنی تن وروانمان به جان می کوشیم تا جان شدن و به هستی درآمدن و در هستی جان شدن

فرزانگی :

ورودمان به دنیایی از سوگندها ونیایش هاو اندیشه ها و عارفانه هاست ، از بودن به شدن و سر در بالین دلدادگی با اندیشه های فرزانگی دادن این سیر انسان در جهت رشد وتعالی و شناخت به سوی اهداف جهانی وجان شدن و جهانی از حرکت وپویایی به سوی پایایی وجاودانگی است ، دل واندیشه در گرو معشوق نهادن و سر سپردن فرزانگی است .

فروزان شدن :

پیدا کردم خود را در خود سراسر جهان خود را فرزوان نمودم و شکوه وعظمت سیاره ی تن را غرق در عظمت بیکران هستی کردم و این جهان سراسر شکوه را به شادمانی زیستن و به حقیقت وجاودانه پیوستن و به خدایی رسیدن سیر نمودم .جهان ملکوتی از الهی و سیر در رهایی است .

 آنچه که روشن است از ازل وآغاز روشن بوده و آنچه در ظلمت وتاریکی است با تلاش و سعی و کوششی بسیار با شمعی در شعاع خود روشن می شود و با دلهره ای آب می شود و نور خاموش و روشنایی محو و تاریکی دوباره بر میگردد.

تا به شکوه جان آمدن این وطن جهانی در جهان هستی و جهان وطنی تن وروانمان به پویش و به کوششیم .

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
نويسنده: روح الله ? تاريخ: شنبه 24 بهمن 1394برچسب:, ? موضوع: <-CategoryName-> ? لينک اين پست ?


© All Rights Reserved to kungfutoafire.LOXBLOG.COM / Theme by:
bahar 20

?